حق و باطل (شهید مطهری)

از دانشنامه‌ی اسلامی

از مباحث مهمّ جهان بینی، بحث حقّ و باطل است که در قرآن کریم نیز به کرّات از آن سخن به میان آمده است. در اینجا بعضی آیات قرآن در زمینه حقّ و باطل مورد دقّت و تفسیر قرار می گیرد.

حق و باطل در قرآن

۱. در آغاز بحث مطالبی درباره «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» هست که رحمانیّت خدا اصالت دارد؛ قهر و غضب و جبّاریّت و انتقام هم که از صفات الهی است اسماء تبعی هستند و از لطف او ناشی می شوند. در این دید عالی جز «اللّه» و رحمانیّت و رحیمیّت او چیزی وجود ندارد؛ هر چه هست خیر است، کمال است، جود است؛ شرّ و نقص و عدم، اموری اعتباری و تبعی و نسبی هستند. در نظام هستی، خیر غالب است، حق اصیل است و باطل هم اگر پیدا شد محکوم و غیر اصیل و نابود شدنی است و آنچه پایدار می ماند حقّ است: «کلُّ شَیْءٍ هالِک إِلاّ وَجْهَهُ».

در تاریخ بشر هم این بینش حکم می کند که حق پیروز و نظام حق بر نظامهای باطل چیره خواهد شد: «هُوَ اَلَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ اَلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی اَلدِّینِ کلِّهِ وَ لَوْ کرِهَ اَلْمُشْرِکونَ».

۲. آیات سوره بقره: در اوایل این سوره سه گروه در مقابل یکدیگر مطرح شده اند: گروه مؤمنین، گروه کافرین و گروه منافقین. گروه مؤمنین ایمان به غیب دارند، نماز واقعی و حسابی و کامل بپامی دارند، انفاق می کنند، به مکتبشان که مکتب الهی است ایمان دارند، به عالم آخرت یقین دارند. این گروه موفّق اند و در مسیر هدایت پروردگار، رستگاران اند.

به گروه کافرین که می رسد آنها را مثل شاگردی معرّفی می کند که معلّم هر کاری کرده با هیچ نصیحتی و با هیچ تنبیهی نتوانسته او را به راه بیاورد و آموزش بدهد، بعد پدرش که می آید معلّم به او می گوید: دیگر فایده ای ندارد، این یک موجود اصلاح نشدنی است. کفر بعد از عرضه است. اینهایی که به آنچه به آنها عرضه شد کفر ورزیدند، نصیحت دیگر فایده ای به حالشان ندارد: «إِنَّ اَلَّذِینَ کفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ. خَتَمَ اَللّهُ عَلی قُلُوبِهِمْ وَ عَلی سَمْعِهِمْ وَ عَلی أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِیمٌ».

به گروه منافقین که می رسد اهمیّت بیشتری می دهد، به دلیل اینکه آیات بیشتری درباره ی آنها آمده است. منافقین کسانی هستند که از مذهب علیه مذهب استفاده می کنند؛ یعنی تظاهر به مذهب می کنند و حال آنکه در باطن ضدّ مذهب هستند: «وَ مِنَ اَلنّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنّا بِاللّهِ وَ بِالْیَوْمِ اَلْآخِرِ وَ ما هُمْ بِمُؤْمِنِینَ. یُخادِعُونَ اَللّهَ وَ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ ما یَخْدَعُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ».

اینها در مقام فریب دادن خدا بر می آیند، حقیقت را می خواهند فریب بدهند، مؤمنین را می خواهند فریب بدهند. امّا قرآن می گوید اینها موفّق نیستند، اینها به خیال خودشان مردم را می فریبند و نمی فهمند و شعور ندارند.

قرآن نقش خدعه را بیان می کند و می گوید خدعه با اهل حق چنین است. «وَ إِذا لَقُوا اَلَّذِینَ آمَنُوا قالُوا آمَنّا وَ إِذا خَلَوْا إِلی شَیاطِینِهِمْ قالُوا إِنّا مَعَکمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُنَ». به خیال خودشان خیلی زرنگی می کنند. به اهل ایمان که می رسند می گویند بله ما از شما هستیم، ولی وقتی با برادران واقعی شان، با شیطانهایی مثل خودشان، خلوت می کنند می گویند ایمان ما ظاهری و صوری است و ما باطناً با شما هستیم، ما مسخره شان می کنیم!

بعد قرآن می گوید: «اَللّهُ یَسْتَهْزِئُ بِهِمْ وَ یَمُدُّهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ» این مسخره کردنها به ضرر خودشان است، خدا آنها را مسخره خواهد کرد؛ یعنی این جریان و سنّت عالم است که آنها را مضحکه قرار خواهد داد و در کوری و حیرت گرفتار خواهد کرد. بعد بیان عجیبی دارد: «مَثَلُهُمْ کمَثَلِ اَلَّذِی اِسْتَوْقَدَ ناراً فَلَمّا أَضاءَتْ ما حَوْلَهُ ذَهَبَ اَللّهُ بِنُورِهِمْ وَ تَرَکهُمْ فِی ظُلُماتٍ لا یُبْصِرُونَ».

اینها از نقشه های نکرشان استفاده می کردند و عقل خود را در خدمت هوای نفس و شیطنت خود قرار داده بودند. (بالأخره عقل هم برای انسان یک نوری است، همان طور که حسّ و غریزه برای انسان نور است و راهنما). کسی که عقل خودش را در خدمت نکری و علیه هدایت دین قرار دهد، مثل کسی است که در تاریکی آتش روشن کند تا در ظلمت بیابان از نور آن استفاده نماید و راه پیدا کند؛ وقتی آتش را روشن می کند، اوّل استفاده هم می برد و اطرافش روشن می شود، ولی خدا زود این نور را می برد و او را در تاریکی می گذارد (صُمٌّ بُکمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ)؛ نه تنها آنها را در تاریکی باقی می گذارد بلکه چشم و گوش و زبانشان را هم می گیرد؛ چون اگر چشم باز باشد، اگر چراغی از دور پیدا شود آدم می بیند و راه را پیدا می کند، یا اگر گوشش باز باشد، در تاریکی صدای زنگ شتری یا بوق ماشینی را می شنود و متوجّه می شود راه از آن طرف است، یا اگر زبان آدم باز باشد فریاد می کشد تا اگر کسی آن نزدیکیهاست، بشنود و او را هدایت کند، ولی همه ی اینها از او گرفته می شود.

«أَوْ کصَیِّبٍ مِنَ اَلسَّماءِ فِیهِ ظُلُماتٌ وَ رَعْدٌ وَ بَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ فِی آذانِهِمْ مِنَ اَلصَّواعِقِ حَذَرَ اَلْمَوْتِ وَ اَللّهُ مُحِیطٌ بِالْکافِرِینَ». این مثل شدیدتری است که قرآن بیان می کند: برقی در آسمان می جهد، یک لحظه هست و بعد خاموش می شود و چون همراه با رعد است اینها انگشتان خود را در گوشهای خود می گذارند و در نتیجه از راهیابی و رسیدن به مقصد دور می مانند.

پس قرآن برای خدعه هیچ گونه موفّقیتی قائل نیست، نمی گوید عالم را خدعه اداره کرده است. قرآن این منطق را قبول ندارد که جریان تاریخ را زور گردانده و خدعه حرکت داده و ظلمت چرخانده است. اصلاً از نظر منطق قرآن امکان ندارد که در مجموع جامعه ی بشریّت غلبه با شرّ و فساد و ظلم باشد و در عین حال جامعه باقی باشد. اینکه پیامبر فرمود: «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظّلم» معنایش این است که ما گاهی ظلم را در سطح بالا نگاه می کنیم، مثلاً نادر شاه را می بینیم که همه اش ظلم است، امّا جامعه که نادر شاه نیست؛ همان زمان که نادر شاه از کلّه ها مناره می سازد اگر شما میان توده ی مردم بروید و یک آمارگیری بکنید، می بینید در مجموع، صداقت غلبه دارد بر کذب، امانت غلبه دارد بر خیانت، عفّت غلبه دارد بر بی تقوایی؛ جامعه را در مجموعش باید در نظر گرفت خصوصاً در آن استخوان بندی اصلی اش.

۳. آیات سوره صافّات: در اواخر سوره ی صافّات، حاکمیّت و منصور بودن انبیاء و پیام انبیاء آمده است (این مطلب با بیانهای مختلفی در قرآن گفته شده است): «وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کلِمَتُنا لِعِبادِنَا اَلْمُرْسَلِینَ، إِنَّهُمْ لَهُمُ اَلْمَنْصُورُونَ، وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ اَلْغالِبُونَ».

سخن ما، در علم ما گذشته است، سخن ما که تخلّف ناپذیر است این است که بندگان پیام آور ما و فرستادگان ما تحقیقاً و فقط و فقط آنها منصور و پیروز هستند، و همانا سپاه ما حتماً آنها غالب و پیروزند.

آیا مقصود قرآن در اینجا غلبه ی نظامی است؟ یعنی هرگاه میان یک پیامبر یا پیروان یک پیامبر، یک مرد حق، یک ولیّ خدا، یک امام با کسی یا کسانی جنگی در بگیرد همیشه طرف مقابل شکست می خورد؟ قطعاً این نیست، چون خود قرآن از کشته شدن ناحقّ انبیاء سخن می گوید: «إِنَّ اَلَّذِینَ یَکفُرُونَ بِآیاتِ اَللّهِ وَ یَقْتُلُونَ اَلنَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَ یَقْتُلُونَ اَلَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ».

یعنی پیامبران، اولیاء حقّ، طرفداران عدالت، آمرین به قسط کشته می شوند. پس قطعاً مقصود پیروزی نظامی نیست بلکه پیروزی جند اللّه و اهل حقّ است. چون جنگشان جنگ اعتقادی و جنگ عقیده ای است، پیروزیشان هم اعتقادی است.

درست است که از نظر ظاهری برخورد نظامی هم وجود دارد، امّا گاهی برخوردها جنبه ی نظامی ندارد. یک وقت است که یک جنگ ماهیّت سیاسی دارد- مثل جنگهای سلاطین ایران و روم. اوّلی می خواست یک منطقه و قلمرو را زیر سلطه ی خود در آورد و آن دیگری هم همین را می خواست؛ گاهی این بر آن پیروز می شد و گاهی آن بر این- یک وقت هم جنگها ماهیّت اقتصادی دارند؛ یعنی طرفین برای تسلّط بر منابع ثروت می جنگند.

در دنیای امروز این نوع جنگها خیلی مصداق دارد خصوصاً در مناطقی که اهمّیت سوق الجیشی دارند. چرا ابرقدرتها نسبت به عدن که یک جای نسبتاً کوچکی است یا یمن جنوبی که از نظر خودش اهمّیت زیادی ندارد، اینهمه حسّاسیّت دارند؟ آن جاهایی که منابع ثروت هست، نفت هست، حسّاسیّت هم بیشتر است. خیلی از جنگها ماهیّت اقتصادی دارد؛ یعنی برای به دست آوردن منابع اقتصادی است نه به منظور گسترش قلمرو. انگلستان اگر در هندوستان می جنگد برای وسعت دادن به خاک خود نیست بلکه می خواهد از هندوستان به عنوان بازار مصرفی برای کالاهای خود استفاده کند و منابع زیر زمینی آنها را به یغما برد.

بعضی از جنگها و مبارزه ها هم جنبه ی اعتقادی و ایدئولوژیکی دارد و چون حامل یک فکر و عقیده و ایدئولوژی است، می خواهد مانع را از سر راه عقیده اش بردارد یا اینکه می خواهد راهی پیدا کند تا عقیده اش را در دنیا تبلیغ کند. علی (علیه السّلام) تصریح می کند که جنگهای صدر اسلام ماهیّت ایدئولوژیکی داشت: «و حملوا بصائرهم علی اسیافهم» آنها بصیرتها و درکها و آگاهیهای خود را روی شمشیرهایشان حمل می کردند.

یعنی می خواستند با این شمشیرها به مردم آگاهی بدهند نه چیز دیگری. از مردم چیزی نمی خواستند بگیرند، می خواستند بدهند. آنچه را هم می خواستند بدهند بصیرت و آگاهی بود. اگر می گوییم پیامبران پیروز هستند مقصود پیروزی نظامی نیست. اگر ما مبارزه ی حسین بن علی (علیه السّلام) را با لشکریان یزید و ابن زیاد از جنبه ی نظامی، یعنی از نظر ظاهری و صوری، در نظر بگیریم امام حسین شکست خورد و آنها پیروز شدند؛ امّا اگر ماهیّت قضیّه را در نظر بگیریم، فکری و اعتقادی است، یعنی حکومت یزید سمبل جریانی بود که می خواست فکر اسلامی را از بین ببرد و امام حسین برای احیای فکر اسلامی جنگید، در این صورت باید ببینیم آیا امام حسین به مقصودش رسید یا نرسید؟ آیا توانست یک فکر را در دنیا زنده کند یا نتوانست؟ می بینیم که توانست. هزار و سیصد سال است که این نهضت هر سال یک پیروزی جدید به دست می آورد؛ یعنی هر سال عاشورا، عاشوراست و معنی «کلّ یوم عاشوراء» این است که هر روز به نام امام حسین با ظلم و باطلی مبارزه می شود و حقّ و عدالتی احیاء می شود. این پیروزی است و پیروزی بالاتر از این چیست؟ یزیدها و ابن زیادها می روند ولی حسینها و عبّاسها و زینبها باقی می مانند، البتّه به عنوان یک ایده نه به عنوان یک شخص، بلکه به عنوان یک صاحب اختیار و حاکم بر جامعه ی خویش. آری، آنها می میرند امّا اینها زنده و جاوید باقی می مانند.

۴. آیات سوره انبیاء: در آیات ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ این سوره، خداوند خلقت آسمان و زمین را مطرح می کند که در مقیاس جهانی، نظام هستی به حق برپاست نه به باطل و پوچی: «وَ ما خَلَقْنَا اَلسَّماءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ، لَوْ أَرَدْنا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْناهُ مِنْ لَدُنّا إِنْ کنّا فاعِلِینَ». بعد می فرماید: «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی اَلْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ وَ لَکمُ اَلْوَیْلُ مِمّا تَصِفُونَ».

این آیه قدرت حق و ناچیزی و ناتوانی باطل را بیان می کند. باطل ممکن است غلبه ی ظاهری و موقّت داشته باشد، امّا حق یک دفعه از کمین بیرون می آید و آن را نابود می کند. «قذف» یعنی پرتاب کردن، «دماغ» یعنی جایگاه مغز. مثل اینکه از حق گلوله ای می سازیم و به شدّت به باطل پرتاب می کنیم که مغزش را به اصطلاح خرد می کند. بعد یک وقت می بینید باطل از بین رفتنی بوده است، چیزی نبوده است، «زاهق» بوده است.

عدّه ای از این آیه استفاده ای کرده اند که بد هم نیست و آن اینکه حق بعد از آنکه مدّتی به وسیله ی باطل پوشانده شد، وقتی به جنگ باطل می آید کوبنده و بنیان کن می آید. خدا به وسیله ی خود بشر این کار را می کند. یک مرتبه و ناگهان می بینید که حق همچون طوفان می آید و باطل را خرد و خمیر می کند و به دور می افکند.

ببینید قرآن در جنگ حقّ و باطل چقدر خوش بینانه نگاه می کند، می گوید: این نمود باطل شما را نترساند، این فراگیری باطل شما را مأیوس نکند، زیرا سرانجام حق پیروز است، حق همیشه پیروز بوده است: «وَعَدَ اَللّهُ اَلَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ عَمِلُوا اَلصّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی اَلْأَرْضِ».

در طول تاریخ همیشه حقّ و باطل با یکدیگر در حال جنگ بوده اند، ولی قرآن وعده ی پیروزی نهایی حق بر باطل را می دهد، آنچنان که هیچ نشانه ای از باطل باقی نماند، و این را سرنوشت نهایی تاریخ می داند؛ لذا توصیه می کند ایمان داشته باشید و غصّه ی هیچ چیز را نخورید (وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا) ، ایمان داشته باشید که برتری از آن شماست؛ از کمی خودتان و از زیادی آنها بیم نداشته باشید، از مال فراوانشان که ثروتهای دنیا را انباشته اند ترس نداشته باشید؛ از اسلحه و زور فراوانشان نترسید؛ فقط مجهّز به ایمان و حقیقت باشید، مؤمن واقعی باشید؛ انسان واقعی باشید، اگر چنین شدید، پیروزی از آن شماست.

نکته ی دیگری که از این آیه استفاده می شود این است که این حرکت انقلابی بر پایه ی نیروی حق و حق پرستی است؛ انقلابی است که از نیروی حق برپا می شود نه انقلابی که بر پایه ی شکم باشد؛ حق پرستان را به دلیل حق پرستی نه شکم پرستی برمی انگیزیم. یک عدّه خیال کرده اند که چون قرآن حامی مستضعفین است، تزش این است که ما همیشه از گرسنه ها لشکر درست می کنیم برای اینکه فقط شکمشان را سیر کنیم. چنین نیست.

قرآن می گوید نهضت ما به سود مستضعفین است، حال ممکن است قیام کنندگان از خود مستضعفین باشند یا از غیر مستضعفین. اتّفاقاً اگر مستضعف برای شکم مبارزه کند قرآن نمی پذیرد؛ اسلام چنین شخصی را رد می کند: «من کانت هجرته الی مال یصیبه او امرأة یصیبها فهجرته الی ما یهاجر الیه». پیامبر می گوید هر کس هجرت کند به طمع اینکه مالی به دست آورد یا زنی را اسیر کند و بعد با او ازدواج نماید، اسلام چنین هجرتی را قبول ندارد. هر کس به سوی خدا و رسول هجرت می کند باید منتظر اجر و پاداش الهی باشد. اسلام می گوید ما می رویم تا مستضعفین را نجات بدهیم نه اینکه فقط برویم که شکمشان را سیر کنیم.

ما فوجی از ایمان و حق پرستی به حرکت در می آوریم «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی اَلْباطِلِ» یعنی از حق یک نیروی انقلابی می سازیم، آن را بر باطل می افکنیم. این نیروی انقلابی است که خودش را مثل گلوله به قلب دشمن می زند. «بالحقّ» یعنی با نیروی حق، با اهل حق. از حق گلوله ای می سازیم و این گلوله را محکم به مغز باطل می زنیم تا مغزش متلاشی شود؛ پس ناگهان می بینی که باطل بر افتاد و چیزی هم نبود، فقط هیکلی بود که از او می ترسیدی «فَإِذا هُوَ زاهِقٌ. قرآن نمی گوید که باطل بعداً «زهوق» پیدا می کند، می گوید باطل چیز «زاهقی» است، باطل اصلاً رفتنی است.

۵. آیات سوره رعد: قرآن در آیه ی ۱۷ این سوره، حقّ و باطل را به صورت مثلی بسیار جالب و پرمعنی بیان داشته است: «أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَةٌ بِقَدَرِها». خداوند از آسمان آبی فرو فرستاد (یعنی آب صاف و پربرکتی). در اثر ریزش این باران بر کوهها و بلندیها، سیلی در وادیها و رودخانه ها به اندازه ی ظرفیّتشان به راه افتاد. «فَاحْتَمَلَ اَلسَّیْلُ زَبَداً رابِیاً» پس این سیل، کفی را روی خود حمل کرد. «وَ مِمّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی اَلنّارِ اِبْتِغاءَ حِلْیَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ». همان گونه که وقتی فلزّی را روی آتش می گدازند تا از آن زیور یا وسیله ای بسازند چنین کفی در سطح آن آشکار می شود (موادّ اصلی ته نشین شده و موادّ زائد و به درد نخور روی آن را می گیرد. «کذلِک یَضْرِبُ اَللّهُ اَلْحَقَّ وَ اَلْباطِلَ» اینچنین خدا حقّ و باطل را می زند.

در اینجا بعضی از مفسّرین گفته اند که یعنی اینچنین خداوند حقّ و باطل را مثال می زند، بعضی دیگر گفته اند اینچنین خداوند حقّ و باطل را به یکدیگر می زند، یعنی اینچنین میان حقّ و باطل تصادم و برخورد واقع می شود؛ برخورد حقّ و باطل چیزی است نظیر برخورد آب و کف. «فَأَمَّا اَلزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمّا ما یَنْفَعُ اَلنّاسَ فَیَمْکثُ فِی اَلْأَرْضِ». و امّا کف می رود و نیست و نابود می شود و امّا آنچه به مردم سود می رساند در زمین باقی می ماند. به اصطلاح ادبی، اینجا حکمی را معلّق به صفتی کرده است؛ یعنی این صفت علّت آن حکم است. نفرموده آب باقی می ماند، فلز باقی می ماند، بلکه می فرماید آنچه برای مردم نافع است از آن آب و فلز، به اعتبار نافع بودن باقی می ماند؛ به دلیل اینکه نافع است، خیر است، سودمند است باقی می ماند. یعنی بقا از آن نافع بودن و سودمندی است؛ بی سودها، بی خاصیّتها، بی فایده ها حذف شدنی و از بین رفتنی و محکوم اند.

نمود داشتن باطل و اصیل بودن حق

از مثال فوق چند نکته ی جالب استفاده می شود: «فاحتمل السّیل زبدا رابیا»، یعنی کف روی آب را می گیرد و می پوشاند بطوری که اگر آدم جاهلی بیاید نگاه کند و از ماهیّت قضیّه خبر نداشته باشد، کف خروشانی را می بیند که در حرکت است و توجّهی به آب باران که زیر این کفهاست نمی کند، در حالی که این آب است که چنین خروشان حرکت می کند نه کف، ولی چون کفها روی آب را گرفته اند چشم ظاهر بین که به اعماق واقعیّات نفوذ نداشته باشد فقط کف را می بیند.

باطل هم چنین است که بر نیروی حق سوار می شود و روی آن را می پوشاند بطوری که اگر کسی ظاهر جامعه را ببیند و به اعماق آن نظر نیندازد همان قلّه های شامخ و افراد چشم پرکن را می بیند. مثلاً اگر برگردیم به قرن سیزدهم در ایران، اوّل کسی که چشممان به او می افتد ناصر الدین شاه است و ممکن است فکر کنیم که همه ی مردم همان طور بوده اند، در صورتی که اگر همه ی مردم مثل ناصر الدین شاه بودند، اصلاً امروز ایرانی وجود نداشت. اگر همه ی مردم هارون الرشید بودند و ماهیّت هارون الرشیدی داشتند، محال بود جامعه ی اسلامی باقی بماند؛ چون هارون الرشید مظهر ظلم و تجاوز و دروغ و خدعه و شهوترانی و بی عفّتی و ناپاکی بود. آیا اگر همان وقت ما می رفتیم به تمام روستاهای کشور اسلامی، هر چه می دیدیم هارون الرشید بود؟ یعنی همه ی مردم را با روحیّه و صفات هارون الرشید می دیدیم؟ هر کارگر و کشاورز صاحب حرفه و فنّ و هر بازرگان، یک هارون الرشید بود؟ یعنی همه به همدیگر دروغ می گفتند؟ همه به همدیگر خیانت می کردند؟ همه بی عفّتی می کردند و بی تقوا بودند؟ هرگز این طور نبوده است. هارون الرشید از صدقه ی سر آن اشخاص، از صداقت، امانت، درستی و حقیقت آنها زندگی می کرده؛ حالا اگر هزار نفر هم هارون الرشید و اطرافیانش بوده اند، این نباید معیار ما باشد که شر بر خیر غلبه داشته است.

شما اگر به همین مسیحیت تحریف شده نگاه کنید و بروید در دهات و شهرها، آیا هر کشیشی را که می بینید، آدم فاسد و کثیفی است؟ و اللّه میان همینها صدی هفتاد هشتادشان مردمی هستند با یک احساس ایمانی و تقوا و خلوص که به نام مسیح و مریم چقدر راستی و تقوا و پاکی به مردم داده اند، تقصیری هم ندارند؛ آنها به بهشت می روند، کشیش آنها هم به بهشت می رود. پس حساب روحانیّت حاکم فاسد مسیحی و پاپها را باید از اکثریّت مبلّغین و پیروان مسیح جدا کرد. آن چیزی که ما می بینیم همان «زبدا رابیا» و کفهای روی آب است که به چشم می آید، ولی وقتی انسان وارد متن جامعه می شود و کسانی را که اساساً به چشم نمی آیند و در واقع جامعه را آنها می چرخانند می بیند، آنها را منطبق بر حق و همراه با راستی و صداقت می یابد. آن راننده ای که با زحمت دائماً از این شهر به آن شهر می رود و جان خودش را می گذارد در این راه تا روزی ۱۵۰ یا ۲۰۰ تومان بگیرد، یا آن کشاورزی که دائماً تلاش می کند و زحمت می کشد، آیا در وجود اینها شر بر خیر غلبه دارد؟ هرگز! اغلب اینها بر آن فطرت پاک اسلامی و انسانی خودشان باقی هستند.

این همه کارگرانی که در کارخانه ها کار می کنند وقتی آدم می رود سراغ اینها اصلاً تعجّب می کند که با آن وضع چطور اینها به جامعه و دین خوشبین هستند و دغدغه ی دین و ایمانشان را دارند. پس اکثریّت جامعه را انسانهایی تشکیل می دهند که صلاح آنها بر فسادشان غلبه دارد؛ اگر هم احیاناً فسادی در آنها هست، فساد ناشی از جهل است، از قصور است، نمی داند، تقصیر هم ندارد، نادان است، این را نمی شود آدم مقصّر حساب کرد و جزء مفسدین و خرابکاران و منحرفین دانست. به این ترتیب، حق و نظام حق، اصیل است و مثل آب در زیر جریان دارد و جامعه را به جلو می برد، امّا باطلها بر روی آن قرار می گیرند و نمود پیدا می کنند.

طفیلی بودن باطل و استقلال حق

نکته ی دیگری که از این مثال قرآنی استفاده می شود این است که باطل به طفیل حق پیدا می شود و با نیروی حق حرکت می کند؛ یعنی نیرو مال خودش نیست، نیرو اصالتاً مال حقّ است و باطل با نیروی حق حرکت می کند. کفی که روی آب هست، نیروی کف نیست که او را حرکت می دهد، این نیروی آب است که او را حرکت می دهد. معاویه اگر پیدا می شود و آن همه کارهای باطل می کند، آن نیروی اجتماعی را معاویه به وجود نیاورده و ماهیّت واقعی آن نیرو «معاویه ای» نیست و جامعه در بطن خودش ماهیّت «معاویه ای» ندارد! بازهم پیغمبر است، بازهم ایمان است، بازهم معنویّت است، ولی معاویه بر روی این نیرو سوار شده است.

یزید هم که امام حسین را کشت گفت: «قتل الحسین بسیف جدّه» یعنی حسین با شمشیر جدّش پیامبر کشته شد! این یک معنای درستی دارد، یعنی از نیروی پیامبر استفاده کردند و او را کشتند، چون برای تحریک مردم می گفتند: «یا خیل اللّه ارْکبی و بالجنّة أبشری» (ای سواران الهی! سوار شوید و بهشت بر شما بشارت باد).

امام باقر (علیه السّلام) فرمودند که سی هزار نفر جمع شده بودند که جدّ ما حضرت حسین (علیه السّلام) را بکشند «و کلّ یتقرّب الی اللّه بدمه» (و هر یک با کشتن او به خدا تقرّب می جستند) چون می گفتند یزید خلیفه ی پیامبر است و حسین بن علی بر او خروج کرده است، باید با او جنگید. باطل حق را با شمشیر خود حق می زند، پس باطل نیروی حق را به خدمت گرفته است. این همان نیروی حقّ است که او از آن استفاده می کند، مانند انگل که از بدن و خون انسان تغذیه می کند، ممکن است خیلی هم تغذیه بکند و خیلی هم چاق بشود، ولی انسان روز به روز لاغرتر و رنگش زردتر می شود، حالت چشمهایش عوض می گردد و کم قوّه می شود.

قرآن می گوید وقتی که سیل جریان پیدا کرد، آنکه حرکت می کند و نیرو دارد و هر چه را در برابرش قرار گیرد می برد، آب است، امّا شما کف را می بینید که حرکت می کند. اگر آب نبود کف یک قدم هم نمی توانست برود، ولی به علّت اینکه آب هست، روی آب سوار می شود و از نیروی آب استفاده می کند. همیشه در دنیا باطل از نیروی حق استفاده می کند. مثلاً راستی، حقّ و دروغ باطل است. اگر در عالم، راستی وجود نداشته باشد دروغ نمی تواند وجود داشته باشد؛ یعنی اگر در دنیا یک نفر وجود نداشته باشد که راست بگوید و همه ی مردم دروغ بگویند، دروغ نمی تواند کار خود را انجام دهد، زیرا هیچ کس باور نمی کند. امروز چرا دروغ مفید است و گاه یک جایی به درد آدم می خورد؟ چون در دنیا راستگو زیاد است؛ چون از خودش و از دیگران راست می شنود و اگر دروغ بگوید، طرف مقابل خیال می کند راست است و فریب می خورد؛ یعنی این دروغ نیروی خود را از راستی گرفته است، اگر راستی نبود کسی دنبال دروغ نمی رفت؛ چون این دروغ را راست می پندارد گولش را می خورد، و الاّ اگر دروغ را دروغ بداند هیچ دنبالش نمی رود. ظلم هم همین طور است. اگر عدلی در دنیا وجود نداشته باشد، امکان ندارد ظلم وجود داشته باشد. اگر هیچ کس به دیگری اعتماد نکند و همه بخواهند از یکدیگر بدزدند آن وقت ظالم ترین اشخاص هم نمی تواند چیزی بدزدد، زیرا او هم از وجدان، شرف، اعتماد و اطمینانی که مردم به یکدیگر دارند و رعایت انصاف و برادری و برابری را می کنند سوء استفاده می کند، چون اینها هستند که اساس جامعه را حفظ می کنند، او در کنار اینها می تواند دزدی اش را بکند.

اگر شما رادیوهای مختلف دنیا را گوش کنید از هیچ یک از این رادیوها نمی شنوید که اسم زورگویی را ببرد یا بگوید ما می خواهیم ظلم کنیم یا منافع کشورهای دیگر را بدزدیم و غارت کنیم، بلکه همه دم از صلح می زنند، دم از آزادی می زنند، دم از حقوق بشر می زنند؛ در صورتی که اکثر و شاید همه ی آنها دروغ می گویند؛ یعنی آنها می خواهند در پناه این الفاظ زندگی کنند؛ در پناه آزادی، آزادی را می کشند، چنانکه گفته اند: «ای آزادی! به نام تو در دنیا چه جنایتها که نشد» . این معنای تغذیه ی باطل از حقّ است.

خطبه ی ۵۱ نهج البلاغه استفاده ی باطل از حق را به خوبی نشان می دهد. حضرت علی (علیه السّلام) در این خطبه می فرماید: «انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احکام تبتدع و یتولّی علیها رجال رجالا علی غیر دین اللّه. فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم یخف علی المرتادین و لو انّ الحقّ خلص من لبس الباطل انقطعت عنه السن المعاندین.».

پس اگر باطل از امتزاج و آمیختگی با حق جدا باشد و با حق مخلوط نباشد، مردم حق جو منحرف نمی شوند و اگر حق از پوشش باطل جدا شد و آزاد گردید، زبان بد خواهان از آن قطع می گردد (چون اگر حقّ و باطل مخلوط شوند عدّه ای آن را حقّ محض می بینند، بعد به آثارش نگاه می کنند می بینند آثار بد دارد؛ معاندها زبانشان دراز می شود که این دین و مذهب شما هم خراب از آب در آمد؛ دیگر نمی دانند که این خرابیها و آثار سوء مال باطل است نه مال حق. حق هرگز طوری رفتار نمی کند که زبان معاندین بر او دراز شود).

سرگذشت معاویه بیانگر این حقیقت است. چه شد که معاویه توانست پست خلافت را اشغال کند؟ با نیروی حق، با نیروی مردم مرتاد، حقّ طلب، حنیف و حقیقت جو که تازه با اسلام آشنا شده بودند و دلشان برای اسلام می طپید. وقتی عثمان بر اثر انحرافهایش در خطر کشته شدن بود، معاویه هیچ کمکی برای او نفرستاد، برای اینکه او با عثمان کار نداشت، او دنبال ریاست خودش بود. فکرهایش را کرد، دید اگر عثمان کشته بشود مرده ی عثمان بیشتر به نفع اوست تا زنده ی او؛ لذا جاسوسهایش را فرستاد تا لباس خون آلودی، انگشت بریده ای از عثمان برای او ببرند. وقتی اینها را آوردند فوراً پیراهن عثمان را بر سر دروازه ی شام یا مسجد جامع دمشق آویزان کرد و رفت بالای منبر شروع کرد به اشک تمساح ریختن که ایّها النّاس خلیفه ی مظلوم پیامبر را کشتند، این هم پیراهن خون آلود او. صدای گریه ی مردم بلند شد. معاویه روزها از این مردم اشک گرفت و از مظلومیّت خلیفه ی پیامبر سخن گفت و این آیه را می خواند: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی اَلْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً.» حال ای مردم! شما می گویید ما در مقابل این جنایت بزرگ که بر اسلام وارد شد، سکوت کنیم؟ مردم هم گفتند نه، نه، ما با جان و دل حاضریم جهاد کنیم. آنگاه مردم را جمع کرد و به جنگ با علی (علیه السّلام) آمد. پس معاویه از خودش نیرویی نداشت، از نیروی پیغمبر استفاده کرد، از نیروی قرآن استفاده کرد. ...

پانویس

  1. سوره قصص آیه ۸۸
  2. سوره توبه آیه ۳۳
  3. سوره بقره آیه ۶ و ۷
  4. سوره بقره آیه ۸ و ۹
  5. سوره بقره آیه ۱۴
  6. سوره بقره آیه ۱۵
  7. سوره بقره آیه ۱۷
  8. نکر: شیطنت
  9. سوره بقره آیه ۱۸
  10. سوره بقره آیه ۱۹
  11. جامع الاخبار، ص ۱۳۹
  12. سوره صافّات،آیات ۱۷۱- ۱۷۳
  13. سوره آل عمران آیه ۲۱
  14. نهج البلاغه، خطبه ی ۱۵۰
  15. سوره نور آیه ۵۵
  16. سوره آل عمران آیه ۱۳۹
  17. این حدیث در جامع الصغیر(ج /۱ص ۱) و منیة المرید (ص ۲۷) به این صورت آمده است: «انّما الاعمال بالنیّات لکلّ امرئ ما نوی فمن کانت هجرته الی اللّه و رسوله فهجرته الی اللّه و رسوله و من کانت هجرته الی دنیا یصیبها أو امرأة ینکحها فهجرته الی ما هاجر الیه
  18. سوره انبیاء آیه ۱۸
  19. سوره انبیاء آیه ۱۸
  20. «زبد» یعنی کف. «رابی» یعنی مرتفع، بالا آمده. «زبداً رابیاً» یعنی کفی که روی آب را فرا گرفته است
  21. بحار الانوار، ج /۴۴ص ۲۹۸
  22. ارشاد شیخ مفید (چاپ علمیّه اسلامیه)ج /۲ص ۹۲. بحار الانوار، ج /۴۵ص ۳۹۱
  23. مقتل الحسین مقرّم/ص ۶، به نقل از ابی بکر ابن العربی الاندلسی در عواصم/ص ۲۳۲
  24. سوره اسراء آیه ۳۳

منابع